پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۳۹۱۲۶۶
تاریخ انتشار : ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۵۲
سعید رضوی فقیه که بین سال‌های ۹۲ تا ۹۴ در زندان رجایی‌شهر بوده است، به انصاف نیوز می‌گوید: با زندانیان عادی به دلیل آنکه گمنام هستند و دسترسی به رسانه‌ها ندارند خیلی بد برخورد می‌شد و وضعیت‌شان در زندان از ما خیلی بدتر بوده است. این فعال سیاسی اصلاح‌طلب و روزنامه‌نگار سابق با اشاره به تعطیل شدن زندان رجایی شهر ناگفته‌هایی را از دوران حضور خود در این زندان روایت کرده است.

شعار سال: چندی قبل رئیس قوه قضاییه در سفر به استان البرز با اشاره به مسائل و مشکلات ناظر بر زندان‌ها دستور داده بود که زندان رجایی شهر هر چه زودتر تعطیل و به خارج شهر منتقل شود و محل فعلی آن، از وضعیت زندان بودن خارج شود.

ناگفته‌های سعید رضوی فقیه از زندان رجایی شهر
سعید رضوی فقیه با بیان اینکه «زندانیان سیاسی در سالن ۱۲ بند ۴ زندان رجایی‌شهر بودند» گفت: این بخش زندان به نسبت سایر بخش‌های آن جای قابل تحمل‌تری بود، اما به هر حال آن زندان وضعیت بسیار بدی داشت.

او در ادامه به وضعیت بهداشت در زندان رجایی شهر اشاره کرده و می‌گوید: یکی از مسائل زندانیان سیاسی مسئله‌ی بهداشت بود؛ یک نمونه‌ی کوچک در این مسئله ماجرا‌هایی بود که سر لباس زندان پیش می‌آمد.

رضوی فقیه در توضیح بیشتر این موضوع گفت: این لباس مخصوص را باید هنگام اعزام به دادگاه و جا‌های دیگر می‌پوشیدیم، اما مسئله اینجا بود که کوهی از لباس آلوده که معلوم نبود هر کدام برای چه کسی است وجود داشت و زندانی‌ها مجبور بودند که یکی از همان لباس‌های آلوده را بپوشند.

او با بیان اینکه «حتی جایی هم برای تعویض لباس وجود نداشت و افراد مجبور بودند که در فضای عمومی برهنه شوند و آن لباس را بپوشند» گفت: البته زندانیان سیاسی در بین خودشان یک پروتکلی داشتند که لباس زندان را نپوشند و به همین خاطر همیشه وقت اعزام درگیری‌های شدیدی با مسئولان زندان داشتیم و همین باعث فشار مضاعفی به زندانیان هنگام اعزام به دادگاه بود.

رضوی فقیه موضوع دیگری که باعث درگیری میان زندانیان و مسئولان زندان می‌شد را نحوه‌ی بازرسی بدنی دانست و گفت: برای برگشت به زندان هم هنگام بازرسی بدنی درگیری‌هایی وجود داشت، زیرا زندانیان سیاسی تاکید داشتند که بازرسی بدنی صرفاً باید از روی لباس انجام شود و یا برای بازرسی‌های دقیق‌تر دستگاه‌های الکترونیکی تهیه شود.

او در پاسخ به این سوال که «زندانیان دیگر چه واکنشی به این نوع موضوعات داشتند؟»، گفت: برای سایر زندانیان علاوه بر آنکه هنگام اعزام مجبور بودند همان لباس‌های آلوده را بپوشند می‌بایست در زمان برگشت به زندان هم برای بازرسی کاملا برهنه می‌شدند.

این استاد سابق دانشگاه با بیان خاطره‌ای از دوران حضورش در زندان رجایی شهر گفت: هنگامی که در زندان بودم نیاز به عمل جراحی قلب پیدا کردم. بخشی از دلیل اینکه نیاز به عمل پیدا کردم به این خاطر بود که داروهایم در دسترس نبود. پس از عمل که برای معاینه نیاز بود از زندان بیرون برم به جهت اینکه حاضر نبودم لباس زندان را بپوشم اجازه‌ی خروج نمی‌دادند و در نتیجه برای معاینه پس از عمل هم امکان خروجم از زندان فراهم نبود. چندین بار این اتفاق تکرار شد تا اینکه خودشان پذیرفتند که بدون لباس بروم.

رضوی فقیه در ادامه می‌گوید: هنگامی که چهار روز بعد از عمل جراحی به زندان برگشتم هم به این خاطر که حاضر نشدم به آن شکلی که می‌خواستند بازرسی بدنی شوم خیلی اذیت کردند و در سرمای بهمن‌ماه دو ساعت معطل نگهم داشتند و بعد از آن هم به قرنطینه که به شدت آلوده بود منتقل کردند؛ البته بعد از چند ساعت در نهایت خودشان آمدند و عذرخواهی کردند.

این فعال سیاسی در پاسخ به این سوال که «وضعیت زندانیان غیرسیاسی در زندان رجایی شهر چگونه بوده است؟»، گفت: زندانیان عادی به دلیل آنکه گمنام هستند و دسترسی‌های زندانیان سیاسی به رسانه‌ها را ندارند و از طرف دیگر معمولا هم کسی از نظر حقوقی پرونده‌شان را پیگیری نمی‌کند وضعیت بدتری دارند.

او در ادامه‌ی پاسخ به این سوال می‌گوید: اگر افرادی که به دلیل مفاسد اقتصادی در زندان هستند را کنار بگذاریم بیشتر این زندانی‌ها از طبقات پایین اقتصادی جامعه هستند و با آن‌ها خیلی بد برخورد می‌شد و واقعیت این است که وضعیت‌شان در زندان از ما خیلی بدتر بود.

رضوی فقیه در توضیح بیشتر این بخش از گفته‌های خود می‌گوید: ما زندانیان سیاسی این امکان را داشتیم که نافرمانی مدنی و اعتصاب غذا کنیم و مسئولان زندان هم در نهایت با ما وارد رایزنی می‌شدند و این نوع کار‌ها به هر حال بازتاب رسانه‌ای هم پیدا می‌کرد. همین موضوع بر دستگاه قضایی و امنیتی و همینطور مسئولان زندان اثرگذار بود تا آن‌ها به بخشی از خواسته‌های حداقلی زندانیان سیاسی پاسخ مثبت دهند.

این روزنامه‌نگار سابق با بیان اینکه «بخشی از خاطرات تلخ من در رجایی‌شهر و سایر زندان‌ها فلاکت زندانیان عادی بود» گفت: آن‌ها نه به رسانه‌ها دسترسی داشتند و نه امکان اینکه پرونده‌ی خود را پیگری حقوقی کنند برایشان فراهم بود.

رضوی فقیه با بیان اینکه «وضعیت زندان رجایی‌شهر به شدت غیربهداشتی بود» گفت: از طرفی وقتی یک نفر زندانی می‌شود طبیعتاً دیگر نمی‌تواند کار و درآمدی هم داشته باشد. خیلی‌هایشان علاوه بر اینکه خودشان نمی‌توانند هزینه‌های زندان خود را بپردازند بلکه خانواده‌هایشان نیز در تنگنا‌های شدید مالی هستند.

او در ادامه می‌گوید: این موضوع از آن جهت حائز اهمیت است که زندان‌های ما کاملا پولی شده‌اند و زندانیان باید خودشان هزینه‌ی لباس را بدهند. به یک معنا هزینه‌ی غذا را هم باید بدهند به جهت اینکه غذایی که زندان می‌دهد اساساً قابل خوردن نیست و زندانیان مجبور هستند که از فروشگاه‌ها مواد خوراکی تهیه کنند.

این فعال سیاسی با بیان اینکه «در همین موضوع هم ظلم مضاعفی رخ می‌داد»، گفت: مثلا در فروشگاه زندان رجایی‌شهر اقلام تاریخ مصرف گذشته با قیمتی بیشتر از آنچه که باید می‌بود به زندانیان فروخته می‌شد. در نتیجه زندانیانی که تمکن مالی کافی نداشتند در وضعیت بسیار فلاکت‌باری به سر می‌بردند یا لباسی که باید بپوشند را هم مجبور بودند از همان چیزی که داخل فروشگاه زندان عرضه می‌شد بخرند.

سعید رضوی فقیه در گفتگو با انصاف نیوز می‌گوید: در زندان‌هایی زندانی بابت اتاق باید اجاره بپردازد حتی اگر «کف‌خواب» باشد. بسیاری زندانیان عادی مجبور بودند که بیگاری انجام دهند.

او در پاسخ به این سوال که «بیگاری در زندان به چه معناست؟»، گفت: بیگاری واژه‌ی کاملا مرسومی در زندان است. زندانی‌ها در ازای مزد اندکی کار‌هایی مثل تمیز کردن سرویس‌های بهداشتی را انجام می‌دهند. برخی هم بیگاری شخصی می‌کنند و برای زندانیان متمول کار می‌کردند.

رضوی فقیه در پاسخ به این سوال که «مسئولان وقت زندان رجایی‌شهر چه واکنشی داشتند؟»، می‌گوید: آن‌ها هم با وجود دیدن این اتفاقات و حتی سوءاستفاده‌های دیگر اقدامی نمی‌کردند و گاه خودشان هم در رخ دادن چنین اتفاقاتی همکاری داشتند.

او با انتقاد از عدم تفکیک زندانیان گفت: گاه پیش می‌آمد که جوان ۱۸- ۱۹ ساله‌ای که به دلیل نزاع دستگیر شده بود را کنار کسانی قرار می‌دادند که به جرم قتل و تجاوز به عنف و … منتظر حکم اعدام بودند و همین امر باعث می‌شد که شاهد اتفاقات بسیار تاسف‌باری باشیم که چند مورد آن را هم اتفاقا با مسئولان وقت زندان در میان گذاشتم که به جایی هم نرسید.

گزارش تصویری خبرگزاری دولتی ایسنا از زندان رجایی شهر پس از تعطیلی را می‌توانید در ادامه ببینید.

زندان غم‌انگیز!

احمد زیدآبادی، روزنامه‌نگار، نیز در یادداشتی در روزنامه‌ی هم‌میهن روایتی از حضور خود در زندان رجایی شهر را بیان کرده است که در ادامه می‌خوانید:

زندان رجایی‌شهر در سال‌هایی که من آنجا حبس کشیدم، مکان مخوفی نبود، اما بند‌های عادی آن بسیار غم‌انگیز بود.

بسیاری از زندانیان در زندان رجایی‌شهر محکوم به قصاص‌ِنفس و در صف انتظار اعدام بودند. کافی بود طرفِ دعوای هریک از آنها، پول طناب دار را به حسابی واریز و بر اعدامِ محکوم اصرار ورزد، در آن صورت، سرنوشت محتوم فرد محکوم به قصاص، آویخته شدن به چوبۀ دار بود.

در ابتدای انتقالم به زندان رجایی‌شهر، حدود پنج ماه در سالن ۱۷ آن زندان، همبند زندانیانِ اغلب محکوم به قصاص بودم. در آن دوران اعدامی‌ها را از زندان رجایی‌شهر به زندان اوین منتقل و در آنجا اعدام می‌کردند.

یکشنبه‌شب‌ها، در بند‌های مختلف از طریق بلندگو نام زندانیان «اعزام به مرجع قضایی» خوانده می‌شد. برای زندانی محکوم به قصاص، اعلام نامش به معنای انتقال به اوین و رفتن به پای چوبۀ دار بود. از همین رو، زمانی که قرائت اسامی آغاز می‌شد، نفس‌ها به شماره می‌افتاد، رنگ از رخسار‌ها می‌پرید، دست‌ها به لرزش می‌افتاد و قلب‌ها به تکان می‌آمد. «پنگول» همسلولی محکوم به قصاص من، در هنگام اعلام اسامی، از شدت اضطراب ناخن‌های دو دستش را چنان می‌جوید که گویی واقعاً قصد خوردن آن‌ها را دارد!

«حاجی» هم سلولی دیگرم که از روی ظن و گمان بد، همسرش را کاردآجین کرده بود، رفتار آرام‌تری داشت. شاکی او فرزندانش بودند و عجله‌ای برای «بالاکشیدنش» نداشتند. سال‌های بعد، پنگول اعدام و حاجی آزاد شد.

بازجویم به یکی از دوستان بازداشتی در اوین گفته بود که اگر همکاری نکند، او را به زندان رجایی‌شهر می‌فرستند تا زندانیان در آنجا مثل موردِ من، حسابش را برسند! تعبیر بازجو البته خیلی زشت‌تر و خشن‌تر از «به حساب رسیدن» بوده است!

زندانیان سالن ۱۷، اما محترم‌ترین زندانیانی بودند که تا آن روز دیده بودم. آن‌ها البته همیشه رفتار دوستانه‌ای با یکدیگر نداشتند و اگر اختلافی بین‌شان پیش می‌آمد برای استفاده از تیزی و قمه و جاری کردن خون، تردیدی به خود راه نمی‌دادند. گاهی شدت خونریزی آسیب‌دیدگان چنان شدید می‌شد که تمام کف راهرو سالن را به رنگ سرخ درمی‌آورد.

با این حال، برخوردشان با من همراه با احترام و محبت بی‌نهایت بود. اگر یک واحد احترام می‌دیدند، در ازای آن، هزار واحد احترام می‌گذاشتند. آن یک واحد احترام دیدن، اما خیلی حیاتی و مهم بود. باید ابتدا به ساکن، نوعی تواضع و بی‌ادعایی و ادب و احترام در رفتار طرفی که به عنوان زندانی سیاسی هم بند آنان شده است، مشاهده می‌کردند. اگر مشاهده می‌کردند، هزار برابر آن تواضع و ادب و احترام نشان می‌دادند، اما اگر مشاهده نمی‌کردند و یا بدتر از آن، نخوت و تفرعن و غروری نسبت به خود می‌دیدند، به قول مولانا: «وایِ گل‌رویی که جفتش شد خریف»!

خداوند را شکر که مرا قدری خوش‌برخورد آفریده است! نتیجۀ این خوشرویی، احترام و محبت بسیار بود.

کوچکترین موردی از اهانت و بی‌احترامی از هیچ‌کدام از آن‌ها در آن مدت ندیدم.

باری، میزان تراکم هر زندان یا بند، شرایط آن را طاقت‌فرسا یا عادی می‌کند. سالن ۱۷ تراکم به نسبت مناسبی داشت و زندگی در آنجا طاقت‌فرسا نبود، اما سالن ۱۶ در طبقۀ بالای آن از جهت تراکم، به جهنم شباهت داشت!

در انتهای هر سالن، فضایی عمومی به قصد غذاخوری دسته‌جمعی ساخته شده بود که بعد از انقلاب، کاربری آن‌ها را تغییر داده و نام «حسینیه» بر آن‌ها گذاشته بودند. حسینیۀ سالن ۱۷ به عنوان دارالقرآن در نظر گرفته شده بود و زندانیان سالن، موظف بودند که هر صبح به مدت چهار ساعت در آنجا به قرائت قرآن مشغول شوند. این در واقع، نوعی امتیاز برای حفظ تعادل تراکم بند بود. در سایر بندها، اما حسینیه به صورت محل نگهداری صد‌ها زندانی درآمده بود. در سالن ۱۶ این محلِ بسته و محصور، انباشته از زندانیانی شده بود که کثیف و ژنده در هم می‌لولیدند، به هیچ‌کدام از امور بهداشتی اعتنایی نداشتند، انواع و اقسام مواد مخدر صنعتی را مصرف می‌کردند و بعضاً به کار‌هایی مشغول می‌شدند که به قول سعدی: «چنانکه افتد و دانی»!

هواخوری سالن‌های ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ هم مشترک بود. این هواخوری که در بخش جنوبی بند واقع شده بود، وضعیتی فوق طاقتِ آدمی مثل مرا داشت! زندانیان بینوا و ژنده‌پوش، به‌خصوص در فصل سرما، اخلاط سینۀ خود را در نقطه به نقطۀ آن خالی می‌کردند. از همین رو، قدم زدن در آن محیط بسیار دشوار و گاه تهوع‌آور می‌شد.

با این وضع، روزی که رسول بداغی را از زندان اوین به سالن ۱۷ آوردند، راستش من نگران وضعیتش شدم. او آدمی نبود که هر وضعیتی را تحمل کند. نهایتاً یک روز صبح قبل از آنکه مسئولان زندان بر سر کار خود حاضر شوند، مشاجره‌ای بین او و یکی از نگهبانان رخ داد.

نگهبان که روحیه‌ای دمدمی‌مزاج داشت، بداغی را از بند بیرون برد، با دستبد به میله‌ای بست، درِ سالن را قفل کرد و با باتوم چنان مورد ضرب و شتم قرار داد که مایۀ شرم تمام مسئولان زندان شد. دخالت ابتدایی من با واکنش شدید یکی از نگهبانان قدیمی روبه‌رو شد. چنان پرتم کرد که نزدیک بود روی پله‌ها نقش بر زمین شوم. وقتی رئیس بند که آدم آرام و محترمی بود، از راه رسید، از شنیدن ماجرا دچار وحشت و شوک شد.

او را با چنان لحن و شدتی به باد انتقاد گرفتم که سابقه نداشت. تمام انتقاد‌ها را در سکوت شنید و مانع دخالت همکارانش برای قطع سخنان گزنده‌ام شد. بعد از این حادثه، بداغی را به‌جای دیگری منتقل کردند و از من هم خواستند که برای انتقال آماده شوم. قرار شده بود بندی مخصوص زندانیان سیاسی و امنیتی تشکیل شود.

بند جدید، حسینیۀ بند کارگری بود که خود داستانی طولانی دارد. عیسی سحرخیز که در آن دوران از زندان اوین به زندان رجایی‌شهر منتقل شده بود، نقل می‌کرد که برای ترغیب مسئولان سازمان زندان‌ها برای تفکیک زندانیان سیاسی از زندانیان عادی در زندان رجایی‌شهر تلاش بسیار کرده است.

شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت انصاف نیوز، تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۴۰۲، کدخبر: ۴۲۸۲۰۴، www.ensafnews.com

اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین